دارم میرم
3
من از سفر دست کشیدم سفر از من دست نمی کشد
یا به قول شمس لنگرودی:من از سفر بازگشتم سفر از من باز نمی گردد
من عاشق رفتنم ، رفتن یعنی آغاز دوباره ،یعنی تو باز هم می توانی ،یعنی خودت را دست کم نگیر ،یعنی یک گام آن سوتر ،یعنی جاری شدن .رفتن شروع گذشتن است رفتن را دوست دارم چون رود نه ماندن چون مرداب .که آب هم که بماند می گندد. راکد بودن خوب نیست باید رفت .
اما با دل چه کنم؟ که دلم پای رفتن ندارد.
رفتن همیشه پرغمه ، فرقی نمی کند کی آمده باشی و چقدر اینجا مانده باشی :کم یا زیاد. همیشه روزهای آخر دلت می گیرد.
می گیرد عجیب می گیردبه وسعت تمام گامها تمام حرفها به اوج تمام ثانیه های شادی، و به بلندای صدای خنده هامان ، به لذت بازی 4 نفره ی .... و به گرمی شب نشینی های شب های سردو بلند زمستانی .
همگی می رویم .اما این بار یکی عازم تبریز ودیگری شیراز آن یکی هم شاید ورای مرزهای ایران زمین.
می بینی رفتن راه مشترک همه ی ماست فقط سالها که می گذرند مقصدها عوض می شوند.
شکوه ای نیست چون چاره ای نیست و به قول روح الله عباسی -دکتر فرانسه نشین- «آدم تو شهر خودش (به ضم د ) گنده نمی شه (به فتح ن) » و برای رسیدن باید رفت و باید رخت سفر بست و از این دیار کوچ کرد.
حالا این مهم است که فقط رفتن کافی است؟ کدام رفتن را می گویند رسیدن است ؟
من بر خلاف آن دسته از افرادی که مسیر را می بینند و می گویند : اگر مسیرت درست باشد و درست گام برداری چه به آن چه در سر داری برسی چه نرسی، رسیده ای .این گونه نیستم وقبول ندارم یعنی نمی توانم فقط مسیر را ببینم شاید بینش عمیق و نگاهی ژرف می خواهد که من ندارم شاید هم باید بزرگ تر بود چون بیشتر آدمهایی که دیدم عاقل تر ،پخته تر و ...تر از من هستند
من غایت گرایی را بیشتر دوست دارم این که مسیرت باید درست باشد ، قبول اما باید به آن چه در سر داری برسی به آن هدف و نتیجه ای که برایش زحمت کشیده ای و روزگاری رویایت بوده و شاید هنوز هم هست. و اگر نرسی ای وای من وکیش من ومذهب من .
اوووووووه از کجا بکجا رسیدم. بی خیال ادامه ی مطلب . به قول بی بی م « سالم باشین، برین و بیاین »
و من چه خوشبختم که با رفتنم به سوی دوستانی می روم که همگی خوبند
بهتر از آب روان بهتر از برگ درخت و به خوبی همه ی خوانندگان این صفحه ی مجازی.
ببخشید به خاطر استفاده ی زیاد از واژه ی« به قول»
دلت را خانه ی ما کن مصفا کردنش با من ،