.......
2
هوا خیلی سرد بود.
سرد سرد و چه تلخ وغم انگیز آن طلوعی که تو را خبر از دست دادن عزیزی دادند.
و چه بود؟؟؟ چه بود که اینگونه خواب وخوراک و آرام وقرارت را گرفت؟
داغ......
غم......
فقدان ومصیبت از دست دادن همه ی زندگیت،
وچه مظلومانه تو را در هم شکست.۴سال است که غم ها وشادیهایمان را با هم سهیم می شویم.همیشه دردهایمان مشترک می شد همیشه و این بار چگونه تاب بیاورم و غمت را ببینم ؟ چگونه ببینم که در عزای سایه ی سرت ذره ذره آب می شوی؟و این بار چگونه آرامت کنم ؟چگونه آرام می شوی؟ اصلا می شود آرام شد؟
وتو چگونه تاب می آوری؟
چه سخت است این بار تورا که همیشه چون کوه محکم بودی این گونه می بینم.............. دوست همیشگی ام
واز آن سخت تر این که پسر بچه ی ۱۳ساله ای را می بینم که حالا دیگر خودش را مرد خانه می بیند وعجیب اشکهایش را پنهان می کند تا مرد خواهرومادرش باشد.
خدایا با تمام وجود از درگاهت می خواهم صبری عطا کنی تا بشود بر این زخم تازه مرهم نهاد.
خدایا شکر
دلت را خانه ی ما کن مصفا کردنش با من ،